نویسنده: محمد عابدالجابری
مترجم: محسن آرمین
 
هرچند تشابه میان این دو دیدگاه که [که در این مقاله بررسی می‌شود] برای خواننده روشن خواهد شد، اتهام عالمان اهل سنت علیه نظریه پردازان اندیشه‌ی شیعی و صوفی را مبنی بر وام‌گیری از اندیشه‌ی یهودی و مسیحی توجیه می‌کند، اما به نظر ما در اساس ناشی از این واقعیت است که آبشخور هر دو دیدگاه مصدری واحد است. این مصدر همان فلسفه‌ی دینی هرمسی است که در اسکندریه‌ی قرن‌های دوم و سوم میلادی سیطره‌ی بلامنازع داشته است.(1)
اما آنچه در این بحث موجب شده به این تشابه توجه کنیم تأکید و یا نفی این اتهام نیست، زیرا فلسفه‌های دینی عادتاً در زمینه‌های مختلف با یکدیگر تلاقی می‌کنند و همچنان که غزالی در رد این اتهام گفته، هیچ بعید نیست که این تشابه از باب توارد باشد. هدف ما در این‌جا از طرح دیدگاه یهودی و مسیحی درباره‌ی وحی و نبوت- در زمانی که از گفتگوی میان ادیان و تمدن‌ها زیاد سخن می‌رود- بیان ویژگی دیدگاه هر یک از ادیان سه‌گانه‌ی آسمانی در باب موضوعی است که اساس اختلاف میان این سه دین است و مسائل مختلف دیگری هم از آن منشعب می‌شود.

1. وحی در آیین یهود بر قوم یهود متمرکز است.

بررسی خط سیر خطاب در تورات، که نه یک‌باره بلکه در طول هزار و ششصد سال شکل گرفته، نشان می‌دهد که از دیدگاه نظریه‌پردازان این گفتمان مفهوم وحی در اندیشه‌ی یهودی طی دو مرحله‌ی اساسی تحول یافته است. مرحله‌ی اول از داستان آغاز خلقت شروع و تا شیخ انبیاء ابراهیم (علیه السلام) ادامه می‌یابد. و مرحله‌ی دوم از ابراهیم خلیل و اسحاق و یعقوب آغاز و به ظهور عیسی مسیح (علیه السلام) می‌انجامد.
در مرحله‌ی نخست وحی به معنای کشف و تجلی (revelation)، یعنی خروج خداوند از حالت وحدتی است که از ازل بر آن حالت بوده است. در آغاز- که هیچ آغازی برای آن نیست- خداوند بود و هیچ چیز با او نبود. سپس مشیت وی اقتضا کرد که از ذات خود پرده بردارد: «او اراده کرد که دیده و شنیده و شناخته شود». پس عالم و زمان را خلق کرد و انسان را آفرید. خداوند بر انسان تجلی کرد و همچنان که در داستان آدم می‌خوانیم این دیدار رخ داد و خداوند از آدم نژادها و امت‌های مختلف آفرید و تجلیات خود را بر مخلوقاتش در اشکال مختلف و مناسبت‌های متعدد پی گرفت، اما بدون این که امر حادث یا مخلوقی او را فرا گیرد یا به او احاطه یابد و یا در خود بگیرد، بلکه دائماً خدای واحد باقی ماند و با وصف «اله واحد» ذات خویش را بر شیوخ و رهبران نژاد برگزیده‌اش آشکار ساخت، «نژادی که انتظار او را می‌کشید» و در نتیجه ضرورت یافت به شیوخ این نژاد نسبت داده شود. پس «خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب» خوانده شد. و هنگامی که نام یعقوب بن اسحاق ابن ابراهیم تغییر کرد و اسرائیل (به معنای کسی که به همراه خدا [یا در راه خدا] جهاد می‌کند) نامیده شد و فرزندانش بنی‌اسرائیل نام گرفتند، او «خدای بنی‌اسرائیل شد».
دیدار نخست، دیدار خدای بنی‌اسرائیل با جد ایشان ابرام بود که به معنای پدر بلندمرتبه است. در این دیدار که در سطح رویا رخ داد، به اعتقاد تمامی اسرائیلیان، خداوند بر ابراهیم منکشف شد و بر او تجلی کرد و ابراهیم او را «به وضوح آشکارتر از آنچه پیامبران بزرگ پس از او دیدند» رویاروی خود دید.
این همان وحی به معنای اول در دین یهود است، یعنی خداوند همان کسی است که پس از آن که هیچ چیز با او نبود، ذات خود را منکشف ساخت و بر قوم برگزیده‌اش تجلی کرد. پس از این کشف، وحی نمودی دیگر می‌یابد که همان الهام (Inspiration) است. خداوند پیامبرانی را به سوی قوم برگزیده می‌فرستد و این پیامبران از طریق رویا، صوت و یا با دمیده شدن در نفس خود کلام را از خداوند دریافت می‌کنند. عالمان بزرگ دین که در تعبیر رویا تخصص دارند، متولی تعبیر این نوع از وحی هستند.
در تصور بنی‌اسرائیل چیزی به نام خاتم نبوت وجود ندارد، بلکه باب نبوت به انتظار آمدن پیامبر بزرگی همچون موسی که قوم پراکنده‌ی یهود را گرد آورد، مجد و شکوه گذشته و قدس و تمامی سرزمین کنعان را به او بازگرداند و این قوم را سرور عالمیان کند، همچنان باز خواهد بود. انتظار این «مشیح» (مسیح، مهدی منتظر) همان چیزی است که زمان «قوم برگزیده‌ی خداوند» را پر کرده و به تاریخ در نزد وی معنا می‌بخشد. تا زمانی که او بیاید، وحی‌ای که انبیاء به صورت رویا دریافت می‌کنند موضوع تأویل و تفسیر مستمر خواهد بود تا از معنای باطنی عمیقی پرده بردارد که به هر حادثه و هر مرحله معنا و دلالت واقعی می‌بخشد.

2. وحی در مسیحیت، تجسم خدا در مسیح

هنگامی که عیسی بن مریم به عنوان مشیَّح (نجات دهنده) منتظر در بین یهود ظهور کرد، گروهی به او ایمان آوردند و بقیه او را انکار کردند. هنگامی که مسیح مشاهده کرد دعوتش با دشمنی و ستیز یهود مواجه شده، براساس روایاتی، یکی از پیروان خود به نام شاؤول را که پولس رسول خوانده می‌شد و پیش از گرویدن به مسیحیت از بی‌رحم‌ترین مردمان علیه مسیحیان بود، مأمور کرد تا در خارج از جامعه‌ی یهود به نشر دعوت بپردازد. پولس قدیس نیز به این مهم اقدام کرد و با بت‌پرستان به جدل و محاجه پرداخت. از جمله‌ی این بت‌پرستان پیروان فلسفه‌ی یونان بودند که پولس از اندیشه‌های ایشان تأثیر پذیرفت و تحت تأثیر فلسفه‌ی مذکور به همراه حواریون پیرو خود به تأسیس و گسترش نظریه‌ی جدیدی درباره‌ی وحی براساس تثلیث اقدام کرد. این نظریه همان است که بعدها مذهب رسمی مسیحیت شد و آراء و اندیشه‌های دیگر، از جمله نظریاتی که در زمان خود عیسی مسیح مورد استناد قرار می‌گرفت، ضلالت و گمراهی تلقی شد.
وحی در اندیشه‌ی یهود عبارت بود از خروج خداوند از وحدانیت و فردیت خود و خلق عالم و هرچه در آن است، بی‌آنکه خداوند وحدانیت خود را از دست بدهد، بلکه همچنان تنها و برتر از جهان باقی می‌ماند. اما در نظریه‌ی تثلیث مسیحی انکشاف خداوند به تجسد، تحول می‌یابد؛ تجسد خداوند در شخص عیسی بن مریم، پسری که براساس نظریه‌ی تثلیث «پدری جز خود خداوند ندارد». به این ترتیب وحی در مسیر تجلی خداوند بر مخلوقات خود از آغاز خلقت و به تدریج به اشکال متفاوت و در مناسبت‌های مختلف ادامه یافت، مراحل کمال خود را طی کرد تا «زمان نبوت سرشار گشت و خداوند نهایتاً خود را در مسیح مکشوف ساخت». از این‌رو مسیح تجسم بخش کمال وحی و در آن واحد هم موضوع و هم مصدر وحی شد. این وحی که در عیسی تجسد یافت نه الهام است، نه رویا و نه کلام، بلکه شکل حلول خود خداوند را در شخص مسیح به خود گرفته است.
اما مسیحی که رسالت نجات را برعهده داشت، همانند یک وجود متشخص انسانی کشته شد و بنابر عقیده‌ی مسیحیت سه روز پس از مرگ به پا خاست و به حواریون خود وصیت‌هایی کرد و سپس به آسمان رفت و غیب شد تا در پایان زمان مجدداً برای نجات انسان از گناه اصلی، یعنی گناه آدم ظهور کند و عدالت را برپای دارد و ستم را نابود سازد.

3. وحی در اسلام بر قرآن متمرکز است.

آنچه درباره‌ی عقیده‌ی یهودیان و مسیحیان راجع به وحی گفتیم کافی است تا ما را به این نتیجه برساند که میان مفهوم وحی نزد ایشان از یک سو و مفهوم وحی در نزد مسلمانان اهل سنت با تمام گرایش‌های آن از سوی دیگر تفاوت بسیاری وجود دارد. این تفاوت به نحوی روشن و دقیق در سخن یکی از محققان اروپایی بیان شده است: «وحی در یهودیت بر قوم یهود متمرکز است و در مسیحیت در شخص مسیح، اما در اسلام بر کتاب که همان قرآن است». به نظر ما این سخن محقق مذکور با اصلاح یا تکمله‌ی کوچکی کاملاً صحیح است، به این معنی که سخن او درباره‌ی اهل سنت صادق است، اما درباره‌ی شیعه و متصوفه خیر. زیرا فلسفه‌ی نبوت و ولایت در نزد این دو گروه با تصور یهودی- مسیحی از وحی نه تنها تعارض ندارد، بلکه همان‌گونه که از بررسی مبانی و اساس دیدگاه این دو گروه آشکارا به دست می‌آید، کاملاً همسو است.
آری، اهل سنت تنها گروه مسلمان‌اند که قرآن (و سنت تبیین کننده‌ی آن) را تنها مرجع خود می‌دانند.(2) آنان نه تنها در عقیده و اخلاق و احکام، بلکه در نوع نگاه به نقش خود پیامبر نیز به قرآنی استناد می‌کنند که بر بشر بودن محمد همانند سایر افراد بشر تأکید دارد. آن‌ها همه‌ی ویژگی‌های پیامبر را که خداوند او را بدان‌ها متمایز ساخته وحی‌ای می‌دانند که توسط جبرئیل به وی القا شده است: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ»(3) (فصلت: 6) و از آن‌جا که او یک بشر است، مانند هر بشر دیگری خواهد مرد و جز وحی‌ای که به او نازل شده، یعنی قرآن، چیزی از او باقی نخواهد ماند: «مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ‌»(4) (آل عمران: 144) پیامبر در خطبه‌ی وداع می‌فرماید: «در میان شما چیزی بر جای می‌گذارم که اگر بدان تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد و آن کتاب خداوند است». (صحیح مسلم) این حدیث بنا بر برخی نقل‌ها عبارت «و سنت پیامبرش» را اضافه دارد و در نقلی دیگر به جای عبارت اخیر عبارت «عترت من و اهل بیت من» آمده است.
به هر حال، در نزد تمامی فرقه‌های کلامی و مذاهب فقهی اهل سنت نبوت و رسالت پایان یافته است و مرجع فرقه‌های مذکور در این اعتقاد تنها قرآن و سنت است. چنان‌که در قرآن آمده است: «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیماً»(5) (احزاب: 40) و در حدیثی به روایت بخاری آمده است: «ابوهریره گفت: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود از نبوت جز مبشرات باقی نخواهد ماند. پرسیدند مبشرات چیست؟ فرمود: رویای صادقه».(6)

پی‌نوشت‌ها:

1- ر.ک. به جابری: «العقل المستقیل: 2: فی الثقافة العربیة الاسلامیة» و بنیة العقل العربی: دراسة تحلیلیة نقدیة لنظم المعرفة فی الثقافة العربیة، القسم 2: العرفان.
2- داوری مؤلف محترم درباره‌ی نظر شیعه نسبت به وحی و نبوت و امامت منصفانه و مبتنی بر موازین تحقیق علمی نیست. صرف‌نظر از شیعیان غالی، شیعه‌ی دوازده امامی ائمه‌ی اطهار (علیه السلام) را حامل دانشی می‌داند که از پیغمبر به ارث برده‌اند. در مجامع روایی شیعی روایات زیادی از ائمه ثبت شده که آن بزرگواران گفته‌های خود را با ذکر سلسله سند، به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مستند کرده‌اند. همچنین به موجب برخی روایات، معصوم تصریح می‌کند که آنچه در تبیین و تعلیم دین می‌گوید، روایاتی است که به واسطه‌ی پدران بزرگوارش از پیغمبر به او رسیده است. افزون بر این ائمه (علیهم السلام) همواره پیروان خود را ترغیب کرده‌اند با شنیدن حکم یک مسئله از ایشان قانع نشده و دلیل و سند آن را از ایشان جویا شوند. ائمه اطهار (علیهم السلام) خود در بسیاری از موارد سخن خویش را به روایت پدرانشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مستند کرده‌اند (به عنوان نمونه مراجعه کنید به: الکافی، 4، 108، باب النوادر: 180و 6، 52 باب النوادر: 52). شیخ مفید در امالی خود روایتی نقل می‌کند که به موجب آن جابر از امام صادق (علیه السلام) می‌خواهد سند گفته‌های خود را ذکر کند. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ می‌فرماید: «حَدّثَنِی أبِی عَن جَدِّی عَن رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) عَن جَبرَئِیلَ عَنِ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعَالَی وَ کُلُّ مَا أحَدِّثُکَ بِهَذا الإسنَادِ...» (الامالی للمفید، المجلس الخامس: 42) جابر [احادیث من را] پدرم از جدم از رسول خدا از جبرئیل از خدا برای من روایت کرده است. هر آنچه به تو می‌گویم با همین اسناد است. وقتی نظر شیعه درباره‌ی امام معصوم چنین است، غیرمعصوم جای خود دارد. به نظر شیعه یکی از مهم‌ترین علل انحراف پیروان ادیان دیگر اطاعت کورکورانه از احبار و رهبان بوده است. امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه‌ی «اتَّخَذُوا أحبارَهُم وَ رُهبانَهُم أرباباً» (توبه: 31) می‌فرماید: «یهودیان و مسیحیان گوش به حرف احبار و رهبان خود می‌دادند، و آن‌ها را کورکورانه اطاعت می‌کردند و گفته‌های ایشان را مانند وحی منزل می‌دانستند و با آن معامله‌ی دین می‌کردند». (تفسیر قمی، ج 289: 1)
مطالب فوق به روشنی نشان می‌دهد که ادعای مؤلف محترم مبنی بر این که «اهل سنت تنها گروه مسلمانی است که قرآن (و سنت تبیین کننده‌ی آن) را تنها مرجع خود می‌دانند» ادعایی غیرمحققانه و فاقد مناسبت.-م.
3- بگو: جز این نیست که من آدمی‌ام مانند شما، به من وحی می‌شود.
4- و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست مگر پیامبر و فرستاده‌ای، که پیش از او پیامبران و فرستادگان گذشتند. پس اگر او بمیرد یا کشته شود آیا شما بر پاشنه‌های خویش- کنایه از بازگشت به دوران جاهلیت، یعنی پیش از اسلام- برخواهید گشت؟ و هر که بر دو پاشنه‌ی خویش برگردد- عقب‌گرد کند- خدا را هیچ گزند و زیانی نرساند و زودا که خدا سپاسگزاران را پاداش دهد.
5- محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولیکن فرستاده‌ی خدا و خاتم- سرآمد و پایان‌بخش- پیامبران است و خدای به هر چیزی داناست.
6- صحیح البخاری، حدیث شماره‌ی 6838. این حدیث با عباراتی مشابه در مصادر دیگر حدیثی آمده است.

منبع مقاله :
عابدالجابری، محمد (1393)، رهیافتی به قرآن کریم در تعریف قرآن، ترجمه محسن آرمین، تهران: نشر نی، چاپ اول